شکپوی...
بر آبی چین افتاد. سیبی به زمین افتاد.
گامی ماند.زنجیر خواند.
همهمه ای: خندیدند، بزمی بود، برچیدند.
خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت،بی ما رفت.
رسته گسست:من پیچیم،من تابم. کوزه شکست:من آبم.
این سنگ،پیوندش با من کو؟ آن زنبور،پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا، آیینه کجا؟این لبخند، لب ها کو؟موج آمد،دریا کو؟
می بویم،بو آمد.از هر سو،های آمد ،هو آمد. من رفتم،«او» آمد،«او» آمد.
سهراب سپهری
گامی ماند.زنجیر خواند.
همهمه ای: خندیدند، بزمی بود، برچیدند.
خوابی از چشمی بالا رفت. این رهرو تنها رفت،بی ما رفت.
رسته گسست:من پیچیم،من تابم. کوزه شکست:من آبم.
این سنگ،پیوندش با من کو؟ آن زنبور،پروازش تا من کو؟
نقشی پیدا، آیینه کجا؟این لبخند، لب ها کو؟موج آمد،دریا کو؟
می بویم،بو آمد.از هر سو،های آمد ،هو آمد. من رفتم،«او» آمد،«او» آمد.
سهراب سپهری
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 0:52 توسط یه نفر
|